
کوه پرسید ز رود:
زیر این سقف کبود،
راز ماندن در چیست؟
گفت: در رفتن من! کوه پرسید: و من؟
گفت: در ماندن تو! بلبلی گفت: و من؟
خنده ای کرد و گفت: در غزل خوانی تو!
آه از آن آبادی که در آن کوه رود،
رود مرداب شود و در آن بلبل سرگشته سرش را به گریبان ببرد و نخواند دیگر
من و تو، بلبل و کوه و رودیم
راز ماندن جز در خواندن من،
ماندن تو،
رفتن یاران سفر کرده مان نیست
بدان!؟
نظرات شما عزیزان:
|